[ܢܚܘ ܝ݆ߺߊ ܝ ࡅ߳ܨ ܥܼیܩیܝ̇ߺ]
[یوناعـہ خیالی!]
_________________P²______________________
یونا ویو
امروز روز عروسی جیمین با لونا دوست صمیمیم بود دیگ از هردوشون بدم میاد ولی...خب هنوز جیمین رو دوست دارم...به هرحال دیگ هرچی بینمون بوده تموم شده...توفکر بودم که یه تصمیمی گرفتم....تصمیم گرفتم که به عروسی برم....بعد ۳۰مین رفتم یه دوش۲۰مینی گرفتم موهام رو خشک کردم وحالت دادم با بغضی که تو گلوم بود آماده شدم ویه ارایش...میشه گفت ملایم کردم وراه افتادم........۲۰مین گذشت راه زیادی نبودبرای همین زود رسیدم.....
..............
لونا:وای جیمین خیلی خوشهالم
جیمین:اوم...
لونا:تو خوشهال نیستی...نکنه داری به یونا فک میکنی
جیمین:ن..نه
لونا:اها
جیمین:ویو آره به یونا فک میکردم نباید این کارو باهاش میکردم....ولی با دیدنش شوکه شدم فک نمیکردن بیاد داشتم نگاش میکردم که بغضش ترکید ولی سریع مروارید های رو صورتش رو پاک کرد...نگاهم رو ازش گرفتم...ولی انگار هموز دوستش دارم
........................
یونا ویو
چند روزی از اون عروسی میگذره....ولی باورم نمیشه جیمین همون پسره که.....اَه...تصمیم گرفتم امشب آخرین باری باشه که زجر میکشم...بلاخره میخوام همچی رو تموم کنم...به پشت بوم رفتم...ولی قبلش خواستم اون آهنگی که جیمین برام میخوند رو بشنوم برای همین براش یه وویس گرفتم...
یونا:موچی...خوبی؟..نمیدونم برات مهمم یا نه..میدونی الان اون دختری که دوستش داری تو چه وضعیه؟..ولش کن تو از کجا باید بدونی...فقط ازت یه درخواست دادم میخوام قبل این که برم پیش خوانوادم(مادروپدر یونا مردن وجیمین هم میدونه)اون آهنگی که برام میخوندی رو بشنوم..(ومیفرسته برای جیمین)
جیمین ویو
داشتم از شرکتم بر میگشتم صدایی از گوشیم اومد که............
[ادامه دارد...]
__________________________
لایک؟🥺
_________________P²______________________
یونا ویو
امروز روز عروسی جیمین با لونا دوست صمیمیم بود دیگ از هردوشون بدم میاد ولی...خب هنوز جیمین رو دوست دارم...به هرحال دیگ هرچی بینمون بوده تموم شده...توفکر بودم که یه تصمیمی گرفتم....تصمیم گرفتم که به عروسی برم....بعد ۳۰مین رفتم یه دوش۲۰مینی گرفتم موهام رو خشک کردم وحالت دادم با بغضی که تو گلوم بود آماده شدم ویه ارایش...میشه گفت ملایم کردم وراه افتادم........۲۰مین گذشت راه زیادی نبودبرای همین زود رسیدم.....
..............
لونا:وای جیمین خیلی خوشهالم
جیمین:اوم...
لونا:تو خوشهال نیستی...نکنه داری به یونا فک میکنی
جیمین:ن..نه
لونا:اها
جیمین:ویو آره به یونا فک میکردم نباید این کارو باهاش میکردم....ولی با دیدنش شوکه شدم فک نمیکردن بیاد داشتم نگاش میکردم که بغضش ترکید ولی سریع مروارید های رو صورتش رو پاک کرد...نگاهم رو ازش گرفتم...ولی انگار هموز دوستش دارم
........................
یونا ویو
چند روزی از اون عروسی میگذره....ولی باورم نمیشه جیمین همون پسره که.....اَه...تصمیم گرفتم امشب آخرین باری باشه که زجر میکشم...بلاخره میخوام همچی رو تموم کنم...به پشت بوم رفتم...ولی قبلش خواستم اون آهنگی که جیمین برام میخوند رو بشنوم برای همین براش یه وویس گرفتم...
یونا:موچی...خوبی؟..نمیدونم برات مهمم یا نه..میدونی الان اون دختری که دوستش داری تو چه وضعیه؟..ولش کن تو از کجا باید بدونی...فقط ازت یه درخواست دادم میخوام قبل این که برم پیش خوانوادم(مادروپدر یونا مردن وجیمین هم میدونه)اون آهنگی که برام میخوندی رو بشنوم..(ومیفرسته برای جیمین)
جیمین ویو
داشتم از شرکتم بر میگشتم صدایی از گوشیم اومد که............
[ادامه دارد...]
__________________________
لایک؟🥺
۸.۸k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.